عالم و آدم

گویی من ایستاده ام و زندگی از کنار من می گذرد روزشمار نیز ، همین جفتک پراکنی های روزگار...

عالم و آدم

گویی من ایستاده ام و زندگی از کنار من می گذرد روزشمار نیز ، همین جفتک پراکنی های روزگار...

مطلقا بی عنوان

خیلی وقته به روز نکردم

سرم شلوغه و بی حوصله ام

این روزها کسی دم گوشم قصه نگفته. . . . . . . .

غفلت

من ترا خواهم برد به سر رود خروشان حیات

آب این رود به سرچشمه نمی گردد باز

             بهتر آن است که

                                          غفلت نکنیم ازآغاز*



+ "غفلت" این واژه رو چند بار تکرار کنین مثلا 5 بار بعد خوب بهش فکر کنین

ببین چی در میاد از این همه تکرار و فکر، من هم اینکارو کردم دیدم وای خدای من

همه زندگیم تو غفلت گذشته.


*حمید مصدق

غذای روح

ننه کاسه ی دان مرغ ها را زمین گذاشت و چانه ی مریم را با انگشتی بلند کرد.

"به چشم هایم نگاه کن مریم."

مریم با اکراه همین کار را کرد.

ننه گفت: "این حرف آویزه گوشت باشد، دخترم: مثل عقربه ی قطب نما که همیشه رو به شمال است، انگشت اتهام مرد همیشه یک زن را پیدا میکند. همیشه یادت باشد، مریم."


"چه دختر احمقی هستی! به خیالت برایش اهمیت داری که تو را در خانه اش بخواهد؟ بگذار چیزی بهت بگویم. دل مردها نانجیب است، نانجیب، مریم. مثل رَحِم مادر نیست. ازش خون نمیریزد، بزرگ نمیشود که برایت جا باز کند. تنها من دوستت دارم. توی این دنیا تنها مرا داری، مریم. من که بروم، دیگر هیچی نداری، هیچی نیستی!"

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

+قسمت هایی از کتاب هزار خورشید تابان نوشته خالد حسینی

++اگر قصد خریدش را داشتید حتما ترجمه مهدی غبرائی را تهیه کنید

+++8500 تومان،  نشر ثالث

انتخابی

دیشب توی یکی  از مجلل ترین هتل های شهرمون  گلاب به روتون عروسی دعوت بودم از اونجایی که خیلی علقه و علاقه خاصی به این نوع مراسمات ندارم و از اونجایی که مجبور هم بودم برم یه رفیقی واسه خودم پیدا کردم باهاش رفتم تو لابی هتل و دوتا قهوه گرفتیم و در حالی که داشت از یک پیانوی بسیار گرون قیمت یک صدای نچندان گوشنواز به گوش میرسید شروع کردیم به چرت و پرت گفتن که یهو در آسانسور باز شد یه خانم عصبانی در حالی که با موبایل صحبت میکرد زد بیرون و داد میزد که: شماره‌ت رو می‌دم به دوست پسرم بیاد کلت رو بکنه، بیاد تیکه پاره‌ت کنه، آره….آره…..خودتی……هفت جدته…..حالا وقتی دوست پسرم اومد سراغت می‌فهمی، می‌دم باباتو در بیاره….

با شنیدن این حرف‌ها، یه قلپ از قهوه داغ رو خوردم درحالی که از حلق تا معده ام دچار سوختگی درجه 3 شده بود رفتم تو فکر که : چرا؟ خوب اگه دوست پسرت نخواد دعوا کنه چی؟ اصلاً اگه اهل دعوا نباشه یا زورش به این یارو نرسه چی؟ یا اصلاً اگه بره و از یارو کتک بخوره چی؟ اونوقت حتماً اونی که کتک خورده رو ول می‌کنی و می‌ری سراغ اونی که زورش بیشتره. یهو بگو مسابقه‌ی انتخابی گذاشتی و الآن هم داری طرفین رو تحریک می‌کنی که بازی مهیج‌تر بشه.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


+هی از دیشب رفتم تو فکر که برم یه کلاس رزمی، بدنسازی، دفاع شخصی، چیزی ثبت نام کنم بالاخره روزگاره و همه چی محتمل

++واسه این اسم اینجا رو گذاشتم عالم و آدم چون ممکنه هرچیزی اینجا نوشته بشه از عالم و آدم پس زیاد سخت نگیرین


به مناسبت

اگر مرد بودن این گونه است که من دیده ام که هیچ

اما اگر مردی هستی سایه ای بر سری

و حضورت قوت قلبی

و صدای گام هایت شور شوق به دلی می آورد

 و چرخش کلیدت لبی را به  لبخند می آراید

و سلامی را متولد می کند

 روزت مبارک...مرد!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

+گرچه خود قایل به روز و هفته وسال نیستم اما چه میشود کرد دیگر....

++علی(ع)، تنها مردی که میشناسم

+++بنظرم هیچ مردی اینجا را نخواند